I can feel ur heartbeat
نوري به زمين فرود آمد: دو جا پا بر شن هاي بيابان ديدم. از كجا آمده بود؟ به كجا مي رفت؟ تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا به زمين نهاده بود. *** ناگهان جا پاها براه افتادند. روشني همراهشان مي خزيد. جا پاها گم شدند، خود را از روبرو تماشا كردم: گودالي از مرگ پر شده بود. و من در مرده خود براه افتادم. صداي پايم را از راه دوري مي شنيدم، شايد از بياباني مي گذشتم. انتظاري گمشده با من بود. ناگهان نوري در مرده ام فرود آمد و من در اضطرابي زنده شدم: دو جاپا هستي ام را پر كرد. از كجا آمده بود؟ به كجا مي رفت؟ تنها دو جا پا ديده مي شد. شايد خطايي پا زمين نهاده بود
شراب بايد خورد
و در جواني يك سايه راه بايد رفت،
همين.
كجاست سمت حيات ؟
من از كدام طرف مي رسم به يك هدهد؟
و گوش كن ، كه همين حرف در تمام سفر
هميشه پنجره خواب را بهم ميزند.
چه چيز در همه راه زير گوش تو مي خواند؟
درست فكر كن
كجاست هسته پنهان اين ترنم مرموز ؟
چه چيز پلك ترا مي فشرد،
چه وزن گرم دل انگيزي ؟
سفر دراز نبود:
عبور چلچله از حجم وقت كم مي كرد.
و در مصاحبه باد و شيرواني ها
اشاره ها به سر آغاز هوش بر ميگشت.
در آن دقيقه كه از ارتفاع تابستان
به «جاجرود» خروشان نگاه مي كردي ،
چه اتفاق افتاد
كه خواب سبز ترا سارها درو كردند ؟
و فصل ؟ فصل درو بود.
و با نشستن يك سار روي شاخه يك سرو
كتاب فصل ورق خورد
و سطر اول اين بود:
حيات ، غفلت رنگين يك دقيقه «حوا» است.
ي تازي، همزاد عصيان!
به شكار ستاره ها رهسپاري،
دستانت از درخشش تير و كمان سرشار.
اينجا كه من هستم
آسمان، خوشه كهكشان مي آويزد،
كو چشمي آرزومند؟
***
با ترس و شيفتگي، در بركه فيروزه گون، گل هاي سپيد مي كني
و هر آن، به مار سياهي مي نگري، گلچين بي تاب!
و اينجا - افسانه نمي گويم -
نيش مار، نوشابه گل ازمغان آورد.
***
بيداري ات را جادو مي زند،
سيب باغ ترا پنجه ديوي مي ربايد.
و - قصه نمي پردازم -
در باغستان من، شاخه بارور خم مي شود،
بي نيازي دست ها پاسخ مي دهد.
در بيشه تو، آهو سر مي كشد، به صدايي مي رمد.
***
در جنگل من، از درندگي نام و نشان نيست.
در سايه - آفتاب ديارت، قصه « خير و شر » مي شنوي.
من شكفتن ها را مي شنوم.
و جويبار از آن سوي زمان مي گذرد.
***
تو در راهي.
من رسيده ام.
***
اندوهي در چشمانت نشست، رهرو نازك دل!
ميان ما راه درازي نيست: لرزش يك برگ.
Power By:
LoxBlog.Com |